کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

یلدا و طولانی ترین خواب کیانا

امشب اولین طولانی ترین شب عمر بابرکت و نازنین توست. اولین یلدای کیانا. برات دعا می کنم و از خدا می خوام همه شب های زنگیت پر از آرامش باشه . (مثل دیشب!) به دلیل داشتن دو مادر بزرگ و پدربزرگ هر سال باید دو شب یلدا برگزار کنیم  که به ناچار یکیش قبل یا بعد از شب یلدای اصلی می شه. امسال هم مجبور شدیم دیشب یه شب یلدا بگیریم (خونه مامانی و آقاجون) امشب هم شب یلدای اصلی می ریم خونه مامان مریم و باباجون. وای که چه خوشی بگذره. دیروز از ظهر که برای اولین بار با هم رفتیم حمام  (البته با حضور و کمک مامانی) برعکس همیشه خیلی گریه کردی!! تا شب بی قرار بودی و ناراحت. نمی دونم به خاطر شلوغی بود (از دست پسرخاله هات که خونه رو روی سرشون می ذار...
30 آذر 1390

آهنگهای مورد علاقه کیانا

چند روزه مریض شدم. سرماخوردگی. زیاد حال ندارم بیام و بنویسم. فقط اومدم بگم "همه چی آرومه"!!! این آهنگ مور علاقه کیاناست. هر موقع می خواد بخوابه این اهنگ رو براش میذارم. چند تا آهنگ دیگه رو هم خیلی دوست داره. یکیش آهنگ "از لطف بودن توئه" و یکی هم آهنگ "خانومم". از آهنگ های دیگه هم یکیش آهنگ عروسک "خوشگل من" و یک اهنگ چوپانه که عروسک "چرا" می خوند. لالایی "گنجشگ لا لا ..." رو هم که خودم براش می خونم خیلی دوست داره و کامل گوش میده و می خوابه. فعلا هم خوابیده و قراره من کارای خونه رو انجام بدم!!! خدابا سلامتی و آرامش زندگی ما رو هر روز زیادتر کن.
27 آذر 1390

چند تا عکس

بخورم اون زبون شیرینتو ************* بررسی وقایع اطراف!!! *************** قربون نگاه گرم و دلنشینت که دلمو آروم میکنه ...
21 آذر 1390

زندگی زیبا

هر روز صبح که روزم رو با تو شروع می کنم احساس می کنم دنیا قشنگ تر شده. همه بی خوابی ها، دردها و نگرانی ها با مرهم لبخند زیبای صبحگاهی تو آروم می شه و یک روز زیبا از نو آغاز میشه. از اینکه به زندگی ما طراوت و تازگی جدیدی دادی ازت سپاسگزاریم. امروز دوباره رفتیم درمانگاه. دخترم 5100 گرم شده. خدا رو شکر همه چیز روبراهه. فقط صبح خواب بودی که بردمت. توی راه هی بیدار شدی و خوابیدی. الان یه کم بدخواب شدی. فردا مامانی می خواد بره کلاس. قراره 2 ساعت پیش خاله اعظم و مامانی بمونی. خدا کنه بی قرار نشی و راحت بخوابی. خدایا آرامش دخترم رو زیادتر کن. ...
21 آذر 1390

تشکیل پرونده

چهارشنبه 16 آذر رفتیم درمانگاه نزدیک خونه مون. برای کیانای گلم تشکیل پرونده دادیم که دیگه همیشه بیاییم اینجا برای کاراش. دخترم حدود 5 کیلوگرم وزنش بود . 60 سانتی متر قد و 39.3 سانتی متر اندازه دور سرش. رشدش خیلی خوب بود. چون بار اول بود توی این درمانگاه چک می شد قرار شد یه بار دیگه هم توی این ماه بریم برای اندازه گیری! چند شب بود دخترم خیلی راحت میخوابید اما الان دو شبه که بی قراری می کنه و نمی خوابه . شب جمعه ساعت 3 خوابید و دیشب ساعت 2. تازه ساعت 6 صبح دوباره بیدار شد. تا الان هم دو بار دیگه بیدار شد و شیر خورد و خوابید. 5 شنبه مهمون داشتیم و از بس از این بغل به اون بغل شد شب خیلی گریه کرد. خوب دخترم دردش اومد از بس بدنش رو فشار دادند ...
19 آذر 1390

یک روز دردناک

شنبه 12 آذز برای واکسن دوماهگی رفتیم درمانگاه. بمیرم برات که چه دردی کشیدی وقتی سوزن واکسنها به پاهات خورد. وقتی بغلت کردم آرامش خوبی گرفتی و گریه ات تموم شد اما چنان نفس نفس می زدی که اشک توی چشمام جمع شد. ولی این تازه اولش بود... از یک ساعت قبلش بهت قطره استامینوفن داده بودم. 5 قطره. گفتند که دو برابر وزن باید بدم یعنی 10 قطره (آخه دخترم بزرگ شده و 5 گیلوگرم وزنش بود)5 قطره دیگه بهت دادم و یه کم آروم بودی و خوابت برد. ظهر نشده بود که با درد پا از جا پریدی و تا شب با هر تکون پات (همونی که واکسن سه گانه رو زده بودند) جیغ و گریه و اشک و ناله ت بلند می شد و من کباب. دائم پات رو با حوله یخ سرد می کردیم و کمی آروم می شدی. خلاصه که روز خیلی بدی...
15 آذر 1390

دو ماهگیت مبارک

دخنر نازنینم امروز دو ماهت تموم میشه و از فردا می ری توی ماه سوم زندگیت تولدت مبارک  تو بهترین هدیه ای هستی که خدا به ما داده. امروز کلی بازیگوشی کردی. این چند روزه که تا صدات می کنم میخندی و قند توی دل مامان آب می کنی. دیگه کاملا متوجه می شی توی چه موقعیتی هستی مثلا وقتی میخوام بهت شیر بدم چشمات تند و تیز به مامان نگاه می کنه که یعنی من اماده شیر خوردنم. اینقدر بامزه آروم میشی که می خوام درسته قورتت بدم! لباس مامانی رو محکم می گیری که خیالت راحت باشه مامانی فرار نکنه!! اتاقت رو خیلی دوست داری.  وقتایی که ناآروم میشی و میارمت توی اتاق خودت چنان با کنجکاوی همه جا رو نگاه می کنی که یادت میره داشتی گریه می کردی. بابایی می...
10 آذر 1390

رکورد خواب کیانا

خدا رو شکر دخترم دیشب یه عالمه خوابید. گل من دیشب دوباره بی قرار شده بودی  بابایی حسابی نگران شده بود که چرا نمی خوابی. بعد از یک ساعت جیغ و گریه بالاخره ساعت 1 خوابت برد.  اینقدر از خوابیدنت آرامش گرفتم که منم زود خوابم برد... چند بار تا صبح بیدار شدم اما تو خواب خواب بودی... ساعت 9 صبح (آره دقیقا 9 صبح!!!) بعد از 8 ساعت خواب دلچسب خواب و بیدار بودی که بلندت کردم تا یه کم شیر بخوری . یه ذره شیر خوردی و دوباره خوابیدی تا 12 ظهر. اون موقع دیگه سرحال بیدار شدی و حسابی شیر خوردی و تا چند دقیقه پیش بازی می کردی تا خوابت برد. تا حالا این طولانی ترین زمان خواب کیانا بوده. خدایا هزار بار شکرت که به دخترم و من و زند...
8 آذر 1390

کیانا و هستی

5شنبه که طبق معمول هر هفته خونه مامانی بودیم عصر با خاله اعظم و خاله صدیقه و بچه هاش رفتیم خرید. هوا خیلی سرد بود و خاله فاطمه گفت تو رو نگه می داره. تو هم که تازه از حمام اومده بودی توی خواب شیرین راحت چشماتو بسته بودی. وقتی برگشتم خاله فاطمه گفت که یه بار بیدار شدی و اونم بهت شیر داده دوباره خوابیدی!!!  می گفت موقع شیر دادن هستی کلی حسودی کرده و نمی ذاشته مامانش بهت شیر بده. همون روز برای هستی که هنوز 2 ماه به تولد یک سالگیش مونده یه کادویی (یه شنل بافتنی) گرفتم. برای تو هم یه شنل عروسکی گرفتم که هنوز یه کم برات بزرگه. فکر کنم برای عید بتونی بپوشی. اینم عکست با اون شنل: مبارکت باشه گل ناز مامان. اینم چند تا عکس دیگه از دختر م...
8 آذر 1390

دختر خاله ها

دنیای عجیبیه! کی فکرش رو می کرد خدا یکی از بهترین مخلوقاتش رو به ما هدیه بده. یکی از زیباترین و بهترین اونها رو به دست ما سپرده تا  تلاش کنیم با کمک خودش به بهترین نحو پرورشش بدیم. خدایا شکرت. برات بگم دختر گلم که برای خاله نرگس و نی نی توی دلش یه شک بدی وارد شد. هفته پیش که رفته بود برای سونوگرافی (دختر خاله نرگس هم دو ماه دیگه قراره به جمع ما اضافه بشه! چه دختر بارونی داره می شه خونه آقاجون و مامانی) گفتند آب کیسه کم شده و باید بستری بشه. خیلی خطرناک بود. اونم توی این ماه (ورود به ماه هشتم) از اونجایی که محمد جواد هم 3ه هفته به خاطر کم شدن آب کیسه زود به دنیا اومده بود خاله کلی ترسیده بود. خلاصه که یه شب بیمارستان خوابید و کلی سر...
6 آذر 1390